توضیحات
گندمی که تاب ندارد و شرم به گزاف میفروشد که مادر نشسته در حیات آن را دستاس میکند. پس، آرد میشود و کمانابروان کژ نمیکند و با مردانگی آب نانی میشود و بنیهای؛ که مادر دستاس کند و خاک این شرمفروش از سنبل آموخته که دیواری گلی شده و سایهبانی به چوب آویزان، به خریده و این دشنه برجان روا داشته. دیوار ما روزنی بر دل دارد و آن بر اتاق یوسف در جوار؛ پشت سر مادر. مادر دستاس میکند و نیمنگاهی به قاطر بسته در بسیط افکند که علوفه میخورد…